دو رفیق در رستورانی نشسته بودند.
اولی با همان لقمه ی اول فلفلی خورد و اشکش درآمد.
رفیقش گفت چی شد؟ چرا گریه می کنی؟
او از شیطنت نگفت فلفل تند بوده تا دوستش نیز گر بگیرد لذا گفت : هیچی یاد داداشم افتادم که اعدامش کردن.
دومی همدردی کرد و او هم لقمه ای با فلفل در دهان گذاشت و اشک او هم در آمد.
اولی بهش گفت چی شد؟ تو چرا گریه می کنی؟
دومی گفت : گریه ام گرفته که چرا بجای داداشت، احمقی دروغگو مثل تو رو اعدام نکردن
منبع: 4jok.com
یه روز یه مسابقه میزارن که هر کی بتونه از بالای یه آبشار بلند خودشو پرت کنه پایین یک میلیون دلار بهش جایزه میدن
ملت هم جمع شده بودند بالای آبشار تا ببنین کی داوطلب میشه که یهو میبنن یه یارویی خودشو پرت کرد پایین
همه میرن پایین آبشار خبرنگارها جمع میشن دور یارو
بهش میگن ما جسارت شما رو تحسین میکنیم چی شد که تصمیم گرفین این کار مهم رو انجام بدین؟
یارو پا میشه لباسشو تکون میده میگه:من این چیزا حالیم نمیشه اگه اونی که منو هول داد رو پیدا کنم پدر و مادرشو میارم جلو چشمش!!!
منبع: 4joke.com